ملکه زنبورها چگونه ازدواج می کند؟
ملکه زنبورها شروع می کنه به پرواز عمودی مثل هلکوپتر می ره بالا می گه هر کی زن می خواد بیاد. زنبورها هم می گن بدویید این جا زن می دن! بعضی ها سی چهل تا بال می زنن، می بینن نه بابا این داره می ره همین جوری! می گن بچه ها سرکاریم این شوهر بکن نیست بر می گردن پایین. بعضی ها سیصد چهارصد تابال می زنن. می بینن نه مثله جت داره می ره. بچه ها این عمرا شوهر بکنه برگردین! هر چه ملکه زنبورها بالاتر می ره زنبورهایی که پشیمون می شن و بر می گردن بیشتره. یه زنبور هست می گه تو هر جا میخوای بری برو من هم می یام. این دو تا با هم می رن محضر!! ملکه زنبورها با زنبوری ازدواج می کنه که پشتکارش از بقیه بیشتره.
چرا خودمان فکر نمی کنیم؟
شده تاحالا وقتی توی یک جمع وارد می شیم کسایی رو ببینیم که ناعادلانه دور هم حلقه زدنند و پشت سر یه آدم بیچاره دارن بدگویی می کنن؟ شده یکی از اون افراد که اطرافیان رو به طرز خاصی به دور خودش جمع کرده و راجع به فردی خاص صحبت می کنه از نزدیک باهاش برخورد داشته باشید و یا اینکه پای صحبت های ناعادلانش نشسته باشید؟ این موضوع برای من هم پیش آمد و به نکات جالب و گاهی تلخی رسیدم! وقتی به طور اتفاقی مجبور شدم برای مدتی توی اون جمع حضور پیدا کنم به این نتیجه رسیدم که بعضی از ما آدم هایی که فقط شنونده هستیم چقدر می تونیم بی انصاف تر از شخص گوینده باشیم! هیچ کس نمی دونه اون کسی که پشت دیگران بد می گه چه هدفی رو دنبال می کنه ولی ماهایی که شنونده حرف های ناعادلانه اون هستیم چی؟ هدف ما چی می تونه باشه؟ چرا بعضی از ما قدرت مخالفت کردن و اعتراض رو به خودمان نمی دیم؟ چرا جاهایی که باید جسارت داشته باشیم این کار رو نمی کنیم؟ چرا دیگران رو از اون فضا دور نکنیم؟چرا هیچ وقت نمی کوشیم تا حق روشن بشه؟ چرا به بی عدالتی گوینده دامن بزنیم و تشدیدش کنیم؟ یه کمی که گذشت دیدم ای کاش فقط سکوت می کردیم. توی همون جمع بودند کسانی که همراه شدند و ناحقی کردند و با اینکه هیچ سودی براشون نداشت فقط خودشیرینی کردند و حرف های نا اساس یک آدم بی انصاف رو تایید می کردند. خدا از ما بگذره به خاطر تمام بی عدالتی هایی که روی زمین انجام می دیم. به خاطر مجرمی که تعیین می کنیم و به دار می کشیم. به خاطر آبرویی که می بریم و متوجه نیستیم. اینجا به این فکر می کنیم یعنی این جور آدم ها خودشون از قوه عقل محروم اند؟ پس تایید بی تدبیر شون برای چیه؟ واقعا آیا تدبیری هست؟ چرا سکوت؟! چرا تایید؟! چرا؟
فکر نان بودن
می گویند فکر نان باش که خربزه آب است!
و چقدر در زندگی شخصی ام این را شنیده ام و چقدر شاکی و عصبانی شده ام از بابت این مطلب! و امروز فرصتی شد تا با این وجود در موردش فکر کنم. فکر نان باشم که خربزه آب است؟! ملتفت نمی شوم! یعنی هر چیز و هر ایده و هر نظر جدیدی اساسا نمی تواند عملی باشد؟ که فکر نان بود؟ که خربزه آب است؟ و یا اینکه دچار شدن به افکار، بیهوده است؟ تنها یک چیز را خیلی خوب می دانم و آن اینکه اگر به افکار بی ارزش ذهن خود بها و شخصیت بدهیم، خوب... شاید بتونیم ازشون بهره بگیریم. چه اتفاق وحشتناکی رخ می داد اگر آدم ها به هم و به خصوص به افکاری که در سر دارند توهین نکنند؟ شاید کسی متوجه نباشد که ممکن است آن فکر باعث جرقه ای باشد تا دیگری دنباله اش را بگیرد . آیا این احتمال داده نمی شود که تمام افکار باعث انحراف نباشند. شاید، بلکه شاید فقط این گونه جلوه کنند ولی در باطن واقعا اینگونه نباشد. و ممکن است مفید هم واقع بشوند. اما آدم های بسیاری را می شناسم که از پوچ ترین خیالات و تصورات به باشکوه ترین دست آوردها رسیده اند . فکر پرواز انسان ...
کی می دونه با اولین کسی که این فکر و ایده را به سخن کشید چه برخوردی داشتند؟ شاید حتی به او خندیده باشند! انسان و پرواز؟ به نظر مسخره می آمد و احمقانه. ولی امروز؟ بله درست است، انسان پرنده نشد، اما این حس را تجربه کرد. به فضا سفر کرد و بسیاری چیزهای دیگر. و خیلی سخنانی که در ابتدا بیهوده آمده و ... به این فکر می کنم که توماس ادیسون چرا خواست تا چیزی اختراع کند که امروز برق نام بگیرد؟ چرا با خود نگفت: توماس فکر نان کن که خربزه آب است؟ چرا خواهان چیزی شد و برای چیزی تلاش کرد که آینده اش مشخص نبود؟ نودو نه بار شکست! در جهان امروز، یک بار، تنها یک بار شکست کافی است تا جوینده عقب بنشیند و دست تسلیم بالا آورد . چه نیرویی باعث می شد تا توماس این نود و نه بار را نادیده بگیرد؟ چنانچه گویی اصلا نبوده است؟ چرا مانند دیگران حرفه زمان خودش را پیشه نکرد؟ همان فکر نان بودن را ؟ چرا با خود نیندیشید که آخر تو را چه به اختراع برق؟ تویی که با زور و زحمت زندگی را می گذرانی؟ ای کاش به جای اینگونه ضرب المثل ها که در زندگی یک انسان بن بست ایجاد می کند، در کتاب ها می نوشتند که هر فکری پست نیست و هر سخنی لغو نیست. و در نهایت می رسم به پند زیبای سهراب... که چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید...
منبع: راز موفقیت شماره 187
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.